دستان قرآنی
داستان قرآنی پرندگان ابراهیم
نخستین بار که او را دیدم، تندتند پلک های خود را به هم می زد. از خدا ممنونم که او را برای من آفرید؛ همان کبوتر سفیدی که نام خود را «ناشا» گذاشته بود. پیش از این که دوستی من با او آغاز گردد، نام دیگری داشت. کبوترها هنگامی که دوست پیدا می کنند و عاشق می شوند، نام خود را عوض می کنند؛ زیرا نام قدیمی، بر ذات جدیدی که پس از عشق متولد می شود، دلالت ندارد.م بر این باوریم که با عشق، ذاتی نو متولد می شود.
به یاد دارم هنگامی که مادرم از دنیا رفت، تمام مصیبت های دنیا بر سر پدرم فرو ریخت. او که همواره با نشاط و شاداب بود،هیچ نمی گفت و سر به زیر افکنده بود. روز اول کاملاً ساکت بود؛ نه پرواز می کرد، نه می خورد و نه می آشامید. فقط نوک خود را باز و بسته می کرد، گویا می خواهد چیزی بگوید. روز دوم، بر روی شکم خود خوابید. باز هم ساکت بود؛ نه چیزی می خورد، نه چیزی می آشامید، حتّی نوک خود را باز نمی کرد. روز سوم به پهلو خوابید، گویا .......
-----------------------------------
جهت مطالعه کامل به ادامه مطلب بروید.
+ نوشته شده در جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 18:56 توسط محمد جواد درويش زاده
|

محمد جواد درويش زاده (مدیر پایگاه اینترنتی خورشید شیعه)