معرفی حر بن یزید ریاحی

حر

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى اولاد الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

معرفی حر بن یزید (ع) :

طبری گوید:
چون عمر بن سعد آماده حمله شد. حر به او گفت: آیا با این مرد می‌جنگی؟ گفت: آری به خدا جنگی که آسانترین آن افتادن سرها و جدا شدن دستها باشد. گفت: آیا به هیچ کدام از آنچه پیشنهاد کرد، راضی نمی‌شوید؟ عمر سعد گفت: اگر کار دست من بود چنان می‌کردم، ولی امیر تو نمی‌پذیرد. حر آمد و کنار از مردم ایستاد. قره بن قیس از قبیله خودش نیز با او بود. پرسید: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده‌ای؟ گفت: نه. گفت نمی‌خواهی سیرابش کنی؟ (می‌گوید) به خدا پنداشتم که می‌خواهد از آنان دور شود و شاهد جنگ نباشد و نمی‌خواهد وقتی چنین می‌کند او را ببینم و می‌ترسد گزارش دهم. گفتم: سیراب نکرده‌ام، می‌روم آبش دهم. از آنجا که حر بود کناره گرفتم. به خدا اگر مرا از تصمیم خودش آماده ساخته بود همراه او به حسین ـ علیه السلام ـ می‌پیوستم. او بتدریج به حسین ـ علیه السلام ـ نزدیکتر می‌شد. مردی از قوم او به نام مهاجرین بن اوس گفت: ای حر می‌خواهی چه کنی؟ حمله کنی؟ ساکت ماند و بیم او را فرا گرفت. به وی گفت: حر! کار تو شک آور است. به خدا تو را هرگز در چنین حالتی ندیده بودم. اگر از من درباره شجاعترین فرد کوفیان می‌پرسیدند از تو نمی‌گذشتم. این چه حالت است که داری؟
گفت: به خدا قسم خود را در میان بهشت و دوزخ مخیر می‌بینم. به خدا چیزی را بر بهشت نخواهم برگزید، هر چند قطعه قطعه و سوزانده شوم. بر اسب خود نواخت و به امام حسین ـ علیه السلام ـ پیوست و گفت: ای پسر پیامبر! فدای تو گردم! من همانم که تو را از برگشتن مانع شدم و در راه، همراهی‌ات کردم و تو را در این سرزمین فرود آوردم. به خدای یکتا قسم ! باور نمی‌کردم که اینان پیشنهاد تو را رد کنند و با تو چنین رفتار نمایند. پیش خود می‌گفتم: طوری نیست اگر کمی مطیع آنان باشم تا مرا از نافرمانان نشمارند. آنان این پیشنهاد را از حسین ـ علیه السلام ـ خواهند پذیرفت. به خدا اگر می‌دانستم از تو نمی‌پذیرند، با تو این رفتار را نمی‌کردم. اینک توبه کنان به درگاه خدا پیش تو آمده‌ام و و آماده‌ام در برابر تو فداکاری کنم و کشته شوم. آیا توبه‌ام پذیرفته است؟
امام فرمود: آری، خدا توبه‌ات را می‌پذیرد و می‌آمرزد. نامت چیست؟ گفت: حر بن یزید. فرمود: تو آزادی، همان گونه که مادرت تو را حر نامیده است. تو به خواست خدا هم در دنیا آزادی هم در آخرت. فرود آی. گفت: سواره باشم بهتر است. ساعتی سواره بر اسب با آنان می‌جنگم، سرانجامِ کار فرود آمدن است. امام فرمود: رحمت خدا بر تو! هرچه دوست داری. حر نزد اصحاب خود بازگشت و خطاب به آنان گفت: ای گروه مردم! آیا یکی از این پیشنهادها را که حسین ـ علیه السلام ـ دارد نمی‌پذیرد تا خداوند شما را از جنگ با او معاف دارد؟ گفتند: با عمر سعد که فرمانده است صحبت کن. همان سخنان قبلی را با او گفت. عمر سعد گفت: دوست دارم اگر راهی داشتم چنان می‌کردم. آنگاه گفت: ای کوفیان! مادرتان به عزایتان بنشیند. او را فراخواندید، اینک که آمده، تسلیم دشمنش کردید؟ می‌پنداشتید که در راهش کشته می‌شوید، اینک بر او هجوم آورده‌اید تا بکشیدش؟ او را نگه داشته و خشمگین ساخته و از هر سو احاطه‌اش کرده‌اید و نمی‌گذارید به شهرهای بزرگ خدا برود و خود و خاندانش ایمن باشند و در دست شما همچون اسیری است که از او کاری ساخته نیست و او و زنان و فرزندان و یارانش را از این آب جاری فرات که یهودی و مسیحی و نصرانی و هر دیو و ددی از آن می‌نوشد، جلوگیری کرده‌اید. اینک آنان بی‌تاب تشنگی‌اند! چه بدرفتاری‌ای با فرزندان پیامبر کردید! خداوند در روز تشنگی (قیامت) سیرابتان نکند، اگر توبه نکنید و هم اکنون و همین امروز دست از دشمنی با او بر ندارید.
پیاده نظام دشمن او را هدف تیرهای خود قرار دادند. [۱] خوارزمی می‌گوید:
چون حربه حسین ـ علیه السلام ـ پیوست، مردی از بنی تمیم به نام یزید بن سفیان گفت: به خدا اگر حر را ببینم، با نیزه در پی او خواهم رفت. در همان هنگام که او می‌جنگید و گوش و پیشانی اسبش زخم برداشته و خون از آن جاری بود، حصین بن نمیر به وی گفت: این همان حری است که آرزویش را داشتی. می‌خواهی کاری کنی؟ گفت: آری، و به سوی حر شتافت. حر بی‌درنگ او را به قتل رساند. چهل سواره و پیاده را هم کشت. پیوسته می‌جنگید تا آنکه اسب او را پی کردند و حر پیاده می‌جنگید و چنین رجز می‌خواند:
اگر اسبم را پی کردید، منم آزادزاده‌ای دلاورتر از شیر بیشه‌ها. هنگام حمله سست نمی‌شوم و هنگام پایداری هرگز فرار نمی‌کنم.
جنگید تا به شهادت رسید. اصحاب امام، پیکرش را از میدان آورده، نزد حسین ـ علیه السلام ـ گذاشتند. هنوز رمقی در تن داشت. امام خاک از چهره‌اش می‌زدود و می‌فرمود: تو همان گونه که مادرت تو را نامیده، حر و آزاده‌ای، آزاده در دنیا و آخرت. برخی اصحاب امام حسین، نیز امام سجاد ـ علیه السلام ـ در سوک او شعر سرودند و حماسه و فداکاری او را ستودند.[۲] ابن نما با سند خود ذکر می‌کند که حر به امام حسین ـ علیه السلام ـ گفت:
چون ابن زیاد مرا به سوی تو فرستاد، از قصر او بیرون آمدم، از پشت سرم ندایی شنیدم که می‌گفت: ای حر! تو را مژده باد به نیکی! چون برگشتم، کسی را ندیدم. پیش خود گفتم: به خدا که این مژده نیست، من برای مبارزه با حسین ـ علیه السلام ـ می‌روم! فکر نمی‌کردم که از تو پیروی کنم. امام فرمود: به خیر و پاداش رسیدی.[۳]

………………………………..
[۵] . تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۲۰٫
[۶] . مقتل الحسین، ج ۲، ص ۱۰٫
[۷] . مثیر الأحزان، ص ۵۹٫


 منبع  : www.shiasun.com